- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
شبی که بر سـر نی آفـتاب دیدن داشت حـدیث دربهدریهای من شنیدن داشت بسیط دشت، چنان لالهزار حسرت بود که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت هدف چه بود در این کارزار خونآلود که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت چه بود در سر گلهای باغ سبز رسول که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت بـه اوج آبـی آن آسـمـانِ خـونـیـنرنگ کـبوتـرِ دل من شوق پـر کشیدن داشت ستـارگـان چـمن پیـش تیغ صف بستـند خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت ننـالـم از خط تـقـدیر خویش در زنجیر که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت صبـور ثـانـیـههای غـم و بـلای تو بود دلـم که وعـدهٔ بـسـیـار داغ دیدن داشت پـیـام پـرپـرِ گـلهـای بـاغ را مـیبــرد نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شام غریبان سیدالشهدا
پس از شام غریبان یاد یاری ماند و من ماندم فروغ دیدۀ شبزندهداری ماند و من ماندم ز هفتاد و دو گل در قلب این صحرای پائیزی شمیم عترت و عطر بهاری ماند و من ماندم خدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفر گلی خلوتنشین در زیر خاری ماند و من ماندم شفق در آسمان طرحیست از خون گلوی گل به دامان افق نقش و نگاری ماند و من ماندم به گوشم میرسد صوت رباب و ذکر لالایی فقط گهوارۀ چشمانتظاری ماند و من ماندم بهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحرا پرستوهای در حال فراری ماند و من ماندم نگاهـم بود دنـبال کـبوتـرهای سرگردان کنار خیمه، اسب بیسواری ماند و من ماندم شکست آئینههای آل طاها عصر عاشورا ز سُمّ اسبها، گرد و غباری ماند و من ماندم دل من بیشتر از خیمهها میسوخت چون دیدم میان شعله، جان بیقراری ماند و من ماندم بیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجا هلال ماه نو در شام تاری ماند و من ماندم گواه ظلم این اُمّت، همین پیراهن است آری ز هجده یوسف من یادگاری ماند و من ماندم عطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اما ز اشک دیدگان دریا کناری ماند و من ماندم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
بـر نــیـزۀ شـقـاوت ایـن فـتـنــهزادهـا گـیسوی توست، سلـسـلهجـنـبان بادها بر نیزه میبرند سرت را كه بعد از این سـرسـبـز و سـربـلـنـد بمـانـد بهیـادها خـورشید، با تـلاوت لبهای تشـنهات خواندهست بر طلوع سرت، «اِن یكاد»ها هر روز، دشـمـنان تو، بـیآبـروتـرند تـا زنـدهانـد زیـنـب و زیـنالـعـبـادهـا تا هست بیوفایی و تا هست نقض عهد هر كـوفه لـعـنـتیست به ابن زیـادها!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
یک دشت پُر از عطر خوش پیرهن توست باور کنم این باغ گل سرخ، تن توست؟! هی پلک زدم، زنده شد آن لحـظه برایم این چشم، پر از صحنۀ پرپر شدن توست بـایـد بــروم ســر بـه بـیـابــان بـگــذارم امروز که هر گوشۀ صحرا وطن توست هفتاد و دو خورشید که افتاده بر این خاک هفتاد و دو زخمی که نشان از بدن توست ای سورۀ شمسی که بر این خاک، غریبی پـیـراهن مهـتاب از امشب کـفـن توست
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا شهادت سیدالشهدا علیهالسلام (زبانحال حضرت زینب)
آتش اگرچه صبح عطش پا گرفته بود تازه غـروب، معـركه بالا گـرفـته بود از سنگ كـینه سـیـنـه آئـیـنه چاك بود قرآن ورق ورق شده بر روی خاك بود
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
نشـسـته سـایهای از آفـتـاب بر رویش به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش ز دوردسـت سـواران دوبـاره میآیـند که بگذرند به اسبانِ خویش از رویش کجاست یوسفِ مجروحِ پیرهنچاکم؟ که بـاد از دلِ صحـرا میآورد بـویش کـسی بزرگتـر از امتـحانِ ابـراهـیـم کسی چونآن که به مذبح برید چاقویش نشسته است کنارش کسی که میگِرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیدهام ز خود او کیست که این غریب نهادهاست سر به زانویش کسی در آن طرفِ دشتها نه معلوم است کـجـای حـادثـه افـتـاده است بـازویـش کسی که با لبِ خشک و ترکترک شدهاش نـشـسـتـه تیـر به زیـرِ کـمانِ ابـرویش کسیست وارثِ این دردها که چون کوه است عجب که کوه ز ماتم سپـید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق میکِشد از هر طرف به هر سویش طلوع میکند اکنون به روی نیزه سری به روی شانۀ طوفان رهاست گیسویش
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شام غریبان
بعد از تو شور شام غـریبان برای من بغض گـلـو و اشک یتـیـمان برای من شمشیر و تیر و نیزه و خنجر برای تو در قـتـلگـاه پـیـکـر بـیجـان برای من قرآن بخوان به صوت دلارای هاشمی خـون گـلـوی قـاری قــرآن بـرای مـن در قــتــلـگـاه خـنـدۀ دشـمـن بـرای تـو در خـیـمـهگـاه دیـدۀ گـریـان بـرای من لبتشنه دست و پا زدی و دست و پا زدم عریان شدی و این دل ویران برای من وقتیکه پشت هم به سرت نیزه میزدند حال و هوای روضۀ هجران برای من رگهای نـا مـرتب و درهـم بـرای تو جمع اسیر بیسـر و سـامـان برای من خورشید خـیـمه از دل مقتل نظاره کن وقـت غـروب گریـۀ پـنـهـان برای من با بوسهای که سنگ جفا زد به صورتت سـوز و نـوا و آه فــراوان بــرای مـن همراه شمر و خولی و نامحرمان شدم ای وای ازین بلا غم دوران برای من سیـلی به روی غنچـۀ بـاغ تو میزنـند روی کـبـود لالـه و ریـحـان برای من تـو روی خـاک گـرم بیـابـان مقـطـعـه در بـین راه حـسـرت جانـان برای من
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شام غریبان
صبح من رفت و مرا آنچه که باقیست شب است سر تو ذبح شد و اینکه نمردم عجب است آنـقـدر خار فـرو رفـته به پـایم که نگو اصلا انگار که این دشت پر از بولهب است من که همصحبت پیغمبر و زهرا بودم چه کنم هم سخـنم حـرملۀ بیادب است شمر دور و بر زنهای حرم میچـرخد برسانید به عباس که وقت غضب است چـه شـده از تـه گـودال صـدا مـیآیــد؟ ساربان رفته جلو ناقهاش اما عقب است من که تا حـال بدون تو نکـردم سفـری پیش رویم سفر کوفه و شام و حلب است
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
الا سفـر به سوی کـربـلا کنید امشب همه زیارت خـون خـدا کـنـید امشب اگر به جانب مـقـتل عـبـورتـان افتاد برای حضرت زهرا دعا کنید امشب برای آنکه رود در کـنـار نعـش پدر رقـیه را به بیـابـان رهـا کـنید امشب نـمـاز وتـر به جـا آوریـد بـنـشـسـتـه به دخت شـیـرخـدا اقـتدا کـنید امشب عـلـم بـه دسـت بـگـردیـد دور آل الله گره ز کـار عـلـمـدار وا کـنید امشب اگر به خـانـۀ خـولی عـبـورتان افتاد زیـارت سـر از تن جـدا کـنید امشب ستمگـران! به پیـمـبر قسم عـزادارند به آل فـاطـمه کـمتر جـفا کنید امشب الا تـمـام مـلائـک! به قـتـلـگـاه آئـیـد ز گریه شور قیامت به پا کنید امشب به سوز سینۀ «میثم» چنان بریزید اشک که حق خـون خـدا را ادا کنید امشب
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در شام غریبان
آه از غــم فــراق و شـفــای نـداشـتـه فـریـاد مـیزنـم بـه نــوای نـداشــتــه راحت رسید و سخت مرا تازیانه زد دردسـر اسـت قــوت پــای نـداشــتـه رخت اسـیری است تنم چارهای نبود شـرمـنـدهام ز رخـت عـزای نـداشـته عـبـاس کـو بـلـنـد کـند از زمـین مرا پـای مرا شـکـسـت عـصـای نداشـته امشب به خاک سرد سرم را گـذاشتم من را کـجـا کـشـیـد سـرای نـداشـتـه لطف تو بود موی سـپـیـدم عیان نشد خـون گـلـو به جـای حـنـای نـداشـتـه با دستهای بسته قـنوتم مصیبت است خـون گـریه کن دست دعـای نداشـته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها با سیدالشهدا در غروب روز عاشورا
دارد زمـین بـرای تنت تـنگ میشود گودال دست و پا زدنت تنگ میشود مـادر! در ازدحـام لگـدهای این و آن جـایم کـنـار این بـدنت تـنگ میشـود دیـدم نشـسـته نیـزۀ دشمن به حلـق تو دیــدم دهـانـۀ دهـنـت تـنـگ مـیشـود بسکه وسـیع میشوی از سُـم اسبها خـیلی سـریع پیـرهـنت تـنگ میشود پاشـو که دشمنان تو انگـشـت میبُـرد وقـتی که حلـقـۀ یـمـنت تـنگ میشود دارند غارت حرمت میکـنند و حیف راه به خـیـمـه آمـدنت تـنـگ میشـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه سلام الله علیها با پدر در غروب روز عاشورا
خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته پُر است سینهات از رد پاى نیزه شکسته رسیدهام که دوباره سرم به سیـنه گذارم گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته کسى ندیده که شاهى به روى خاک بیافتد میان گودى خون با رداى نیـزه شکسته نـه عـادلانـه نـبـود این مـحـبت پـدرانـه تـمام سهـم لـبت شد براى نیـزه شکـسته نشست بر قفس سینهات همان ته گودال بلند شد ز تنت با عـصاى نیـزه شکسته خـراب شد همـۀ خـاطرات کـودکى من گرفته جاى مرا بوسههاى نیـزه شکسته فقط شنیده چو من نیزههاى دور و بر تو وصـیت لب تـشـنه فـداى نـیزه شکـسته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در غروب روز عاشورا
زخم دلم پس ازغمت، دگر بهم نمیرسد به خرمن دلم به جز، آتش غـم نمیرسد بـرادر غـریب من، کجـا ز پـا فـتـادهای صدای یا اُخـیهات، تا به حـرم نمیرسد به جان فاطمه بگو که زندهای حسین من چون قسمی به جان تو، به این قسم نمیرسد لشگری از ستمگران ، تورا احاطه کردهاند فرصت آن که من به تو، تا برسم نمیرسد دخـتر تو تا بـرسد، به مـقـتل تو میدود ز بسکه میخورد زمین، قدم قدم، نمیرسد سرت به نیزه رفته و، تنت فتاده بر زمین دست من از چه بر تن، قلم قلم نمیرسد اگرچه رنگ خون زده، پرده به چهرهات ولی به روشنایی رخت، سپـیـده دم نمیرسد رسـیدهام کـنار تو، به جای تسـلیت مرا به غـیـر تـازیـانـۀ، اهل سـتـم نـمیرسد دل «وفایی» حزین، شده پُر از غم حسین به جان هرکسی که این، درد و الم نمیرسد
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
اسب شه آمد ولی با خود سوارش را نداشت بیقرار بیقرار آمد، قرارش را نداشت سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد دشت تاب گامهای استوارش را نداشت لحظههایی را که بیاو از سفر برگشته بود لحظههایی را که اصلا انتظارش را نداشت یالهایش گیسوانی غوطهور در خاک و خون چشمهایش چشمهای که اختیارش را نداشت اسب بیصاحب شبیه کشتی بیناخداست صاحبش را، هستیاش را، اعتبارش را نداشت پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد طاقت دل کندن از دار وندارش را نداشت اسبها در قتلهگاه آسیمه سر میتاخـتند کاش شرم دیدن ایل وتبارش را نداشت پیکـری صدپـاره از آوردگاه آورده بود که حساب زخمهای بیشمارش را نداشت کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را میشنید لحظهای که حیدر بیذوالفقارش را نداشت بالهایش را همان جا باز کرد وجان سپرد آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
ای کاش دلِ شـمر برایش میسـوخت وقتی که رَگ و تارِصدایش میسوخت ای کـاش نِــمـیکــرد تَـنَـش را دَرهَـم جایی که تمام دست و پایش میسوخت ای کاش که چـشم سر او را میبـست چشمیکه خودش به روضههایش میسوخت ای کـاش یـکـی زیـنـب او را میبـرد تا کـم به نـوای بینـوایش میسـوخت ای کـاش نـمـیشـد سـر او بـر نـیــزه آن سر که سکینه در هوایش میسوخت ای کاش نَـدیـده بـاشـد آن شـاهِ شـهـید دامـانِ خـیـامِ کـربـلایـش مـیسـوخت ای کاش فـقـط خـیـام میسـوخت ولی زینب سَر و، سجاد عبایش میسوخت ای کـاش فـقـط زیـنـب و سـجـاد ولی یک دخترکی گوش و طلایش میسوخت ای کاش نمیسوخت به گـودال حسین صد بار جهان ولی به جایش میسوخت
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
آن کـشته که بردند به یغـما کـفنش را تیر از پی تیر آمد و پـوشاند تنـش را خون از مژه میریخت به تشییع غریبش آن نیـزه که میبـرد سـر بیبـدنش را پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد با خار عـوض کرد گـل پیـرهـنش را زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد شمعی به طـواف آمده پرپر زدنش را آغـوش گـشـایـد به تـسـلای عـزیـزان یا خاک کند یوسف دور از وطنش را؟! خورشید فروزان شده در تیرهگی شام تا بـاز به دنـیـا بـرسـانـد سـخـنـش را
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
کمکم غـروب واقـعـه از راه میرسـید یک زن میان دشت، سراسیمه میدوید این خـیـمهها نبـود که آتش گـرفته بود آتش مـیـان سـیـنـۀ او شعـلـه میکـشید راهی نمانـده بود برایش به غیر صبر باید دل از عـزیـز سفـرکـرده میبـرید مردی که رفت و از سر نی حسّ بودنش قطره به قطره سرخ و غریبانه میچکید آن مرد رفت و واقعه را دست زن سپرد بایـد حـمـاسه پشت حـمـاسه میآفـریـد
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
کی دیـده در یم خـون، آیـات بیشماره؟ قـرآنِ سوره سـوره، اوراقِ پـاره پـاره؟ افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفته خوابـیده در کـنارش هـفـتاد و دو ستاره پـاشـیده اشک زهـرا بر حـنجـر بـریـده گه میکـند زیـارت، گه میکـند نـظـاره سر آفتاب نـیـزه، تن لاله زاری از خون کز زخـم سیـنه دارد گـلهای بیشـماره از گوشِ گوشواری دو گـوشواره بردند دارد به گوش خونین خون جای گوشواره یک کودک سه ساله خـفته کنار گـودال تـرسم که شـمر آید، در قـتـلـگه دوبـاره در خـیمه آب بردند، بهـر ربـاب بـردند سینه شده پر از شیر، کو طفل شیرخواره مادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشت آب فـرات میزد بر حـنـجـرش شـراره چون سینهها نسوزند؟! چون اشکها نریزند؟! جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خاره یاس سفـید و نیـلی، طفل یتـیـم و سـیلی میثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
بر خاک کـربـلاست اگر پیکـر حسین امشب رسیده است به کوفه سر حسین امـشب شب زیـارت و شـام عـزا بـود بنشـسـته در محیط غـمش مادر حسین
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
وادیِ دشت بلا امشب چه طوفانی شده در سِپِهـر نیـنوا خـورشید قـربانی شده آسمان بر دشتِ طَف ماه و ستاره ریخته کربلایِ لخته لخته خون، چراغانی شده
: امتیاز
|
ذکر مصائب غروب عاشورا و شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
تنها به روی خاک مانده، سر نمانده چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده جسم جوانان بنی هاشم به خاک است لشکـر نمـانـده، سـاقی لـشکـر نمانده بـا احــتـسـاب آتـش خـیـمــه یـقــیـنـاً چـیزی بـرای دفـن از اکـبـر نـمـانده زیبـاتـرین پـروانه در گـودال مـانـده پـروانـهای که در تن او پـر نـمـانـده مـادر کـنار پیـکـرش روضه گـرفـته نـایی برای گـریـهاش دیـگـر نمـانـده تـقـصیر قـلب سـنگ نـیـزهدارهـا شد حـالا کـنـار او اگـر خـواهـر نمـانـده آقا رسـیـد و دیـد از نـزدیک انـگـار انگـشت آقـا نیست، انگـشـتر نمـانده! گـفـتـند با گـریه که آقا جز حـصیری چیزی برای دفـن این بیسـر نمـانده پـیـچـیـد پـیـکـر را مـیـان بــوریــا و فـرمود آقا: چـیزی از پـیکـر نمـانـده با احـتـساب ضـربههـای آخـر شـمـر حتما دگر چیزی از این حنجر نمانده
: امتیاز
|